راهکارهایی برای تقویت اراده
رسیدن به آرامش و درک زندگی پاک، یکی از مهمترین اهداف آفرینش انسان است. خدای رحمان به ما عقل و چشم و گوش و مهمتر از همه ، پیامهایش را عنایت فرمود تا « آرامش و زندگی پاک » را تجربه کنیم:
«ألا بذکر الله تطمئن القلوب». (1)
بدون خدا، زندگی رنجی است بی پایان ، « وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَه ضَنْکاًً». (2)
«کسانی که به خدا ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم نیالودهاند ، دارای ایمنی و مصونیتند و آنان هدایت یافتگان واقعی هستند» (3)
بنیامین راش، پدر روانپزشکی میگوید: « دین آن قدر برای پرورش و سلامت روح آدمی اهمیت دارد که هوا برای تنفس». (4)
یونگ، روانکاو میگوید: «در مورد بیماران روحی که از 35 سال به بالا داشتند ، حتی یک نفر یافت نمیشود که مشکل روانی او در آخرین مرحله تحلیل، به ایمان مذهبی مربوط نگردد و بهتر است بگوییم که هر فرد از آنان، به علت فقدان آن چه که دین به اشخاص میدهد ، بیمار شدهاند و هیچ کس از آن ها که نظر دینی و مذهبی خویش را باز نیافتند ، واقعاً درمان نشدهاند». (5)
امام علی علیه السلام میفرماید: « تقوا، داروی بیماری دلهای شما و شفای مرض بدنهای شماست». (6)
امام کاظم علیه السلام میفرماید: « لقمان به پسرش گفت: دنیا ، دریای ژرفی است که افراد بسیاری در آن غرق شدهاند و تقوا و پرهیزکاری، کشتی توست. آن کشتیای که آکنده از ایمان باشد ، بادبانهای آن، توکل به خدا و پاسدارش، عقل و ناخدایش، علم و فرمان آن، بردباری و تحمل است». (7)
زندگی، قانون دارد. خوشبختی، با فهم و رعایت قانون زندگی و سیهروزی، با نادیده انگاشتن قانون زندگی، حاصل میشود.
موفقیتها به بخت و اقبال وابسته نیست، بلکه زندگی پاک را با احترام به قوانین، میتوان در آغوش کشید.
جوانان، دانشجویان و استادان بزرگوار، باید بدانند که دنیای بیخدای امروز، برای کسب موفقیت کامل و آرامش واقعی، حرف زیادی ندارد و طی دو یا سه قرن گذشته ، برخی از دانشمندان تربیتی و روانشناسان غربی توانستهاند به برخی از قوانین آن – به گونهای ناقص – پی ببرند اما (قرآن و عترت)، ???? سال قبل، آن هم با رعایت همه عرصههای زندگی و باور به سرای ابدی، دقیقترین قواعد را برای درک یک زندگی پاک، بیان کردند ، « من عمل صالحاً من ذکر و أنثی فهو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه». (8)
اینک برای این که دچار « روابط و دوستیهای ویرانگر» نشویم ، قاعده تقویت اراده را به اختصار بیان میکنیم .
1 - تقویت اراده در انجام برنامهها
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
تکنیک های تقویت اراده
در تقویت اراده عوامل متعدّدی تأثیر گزار هستند که باید رعایت شده و با عواملی که موجب ضعف اراده میشود مبارزه گردد:
1- اصل مقاومت:
اولین اصلی که باید رعایت شود، اصل مقاومت است که روان شناسان از آن به عنوان «اصل تسلیم ناپذیری» یاد میکنند. معنای مقاومت آن است که انسان در برابر شکستها و ناکامیها ایستادگی کند؛ زیرا برخی از شکستها زمینه پیروزیهای بزرگ را فراهم میکند. یکی از نویسندگان مینویسد: هرگاه برایتان مسآلهای پیش آید که به نظر بسیار مشکل، نا امید کننده و غیر قابل حل میرسد، آن چه شما را تا حصول پیروزی یاری خواهد کرد، اصل "تسلیم ناپذیری" است.(1)
2- امید داشتن:
دومین اصلی که نقش بنیادی در تقویت اراده دارد، امیدواری است. انسان باید در زندگی با امید زندگی نماید. یأس و نا امیدی انسان را از رسیدن به هدف باز داشته و روند زندگی را دچار مشکل میکند. آن دسته از بزرگان که قلههای موفقیت را کسب نمودند، امید به زندگی داشتند. از سوی دیگر برخی که در زندگی موفق نبودند، معمولاً نا امید بوده و یأس در زندگی آنها بوده است. "فیلس سیمولک" مینویسد: "به کار بردن و نگارش کلمات منفی، ویرانگر و مخرّب است. این کلمات قفلهایی هستند که بر درهای ورودیِ هر راه حلی زده میشود تا ما را برای شکست آماده کند. بر عکس کلمه "آری" هیجان میآورد و تحرک میبخشد...".(2)
3- مبارزه با عادت ناپسند:
یکی از عوامل مهم تقویت اراده، مبارزه با عادتهای بد و ناپسند است؛ از این رو باید سعی شود با هواهای نفسانی (که انسان را به اعمال ناپسند میکشاند) مبارزه شده و از عادات ناپسند جلوگیری گردد.
"ویلیام جیمز" روانشناس معروف میگوید: «یک نه گفتن به عادت بد موجب میشود شخص برای مدّتی تجدید قوا کند و بدین وسیله ضعف اراده ی خود را به تدریج بر طرف سازد».(3)
در اسلام نیز به مبارزه علیه هواهای نفسانی که زمینههای عادت بد را فراهم میکند، تشویق شده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله)می فرماید:«الشّدید من غلب نفسه؛(4) کسی قوی و با اراده است که بر هوای نفس چیره شود».
4 -تلقین به داشتن اراده قوی:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
به خودتان اطمینان داشته باشید
مثبت اندیشی-قسمت اول
به خودتان اطمینان داشته باشید !به توانایی هایتان اعتماد کنید !اگربه توانایی هایتان اعتمادی متواضعانه و درعین حال منطقی نداشته باشید هرگز نمی توانید موفق و خوشبخت بشوید.اما با اعتماد به نفس قوی می توانید به موفقیت برسید .احساس حقارت و بی لیاقتی مانع برآورده شدن آرزوهایتان می شود اما اعتماد به نفس به خود شکوفایی و پس از آن موفقیت منتهی می شود .به دلیل اهمیت این شیوه ی نگرش است که این کتاب نوشته شده تا به شما کمک کند به خودتان اعتماد پیداکنید و نیروهای درونی تان را آزاد سازید .
وقتی از تعداد افراد بیچاره ای مطلع می شوید که به دلیل مبتلا شدن به عارضه ای که عموماً به آن عقده ی حقارت می گویند دست وپای شان بسته شده و به فلاکت افتاده اند ،وحشت می کنیم .اما دلیلی ندارد که شما هم از این بیماری رنج بیرید .چون با انجام اقدامات مناسب می توانید آن را ریشه کن کنید .می توانید در درونتان ایمان خلاق پرورش بدهید ایمانی که برای خودتان قابل قبول باشد .
یک بار پس از پایان سخنرانی ام درجمع تاجران درتالار اجتماعات شهر،داشتم برروی صحنه با شرکت کنندگان خوش وبش می کردم که مردی به من نزدیک شد و با جدیت زیادی پرسید:«می توانم با شما درباره ی موضوعی که برایم بی نهایت مهم است صحبت کنم ؟»
ازاو خواستم چند دقیقه صبرکند تادیگران سالن را ترک کنند ،بعد با هم به پشت صحنه رفتیم و نشستیم .
او توضیح داد:«من به این شهر آمدم ام تا مهم ترین معامله ی تجاری زندگی ام را انجام بدهم .اگرموفق بشوم به همه چیزمی رسم و اگر شکست بخورم ،کارم تمام است.»
پیشنهاد کردم کمی آرام بگیرد و قبول کند که هیچ معامله ای تا این اندازه که او می گوید ارزش حیاتی ندارد.اگرموفق می شد که چه بهترواگرشکست می خورد ،خب فردا روز دیگری بود.
با ناامیدی گفت :«نسبت به خودم احساس بی اعتمادی وحشتناکی دارم .به خودم اعتماد ندارم .فکر نمی کنم دراین کارموفق بشوم خیلی ناامید و افسرده هستم .»با آه و ناله ادامه داد :«درواقع ،تقریباً دارم غرق می شوم .این وضعیت من درسن چهل سالگی است .ازخودم می پرسم چرا باید همه ی عمرم ازاحساس بی لیاقتی ،از بی اعتمادی و،ازخود ناباوری رنج بکشم؟امشب به حرف های شما درباره ی قدرت مثبت اندیشی گوش دادم و حالا می خواهم از شما بپرسم چه طور می توانم به خودم اعتماد پیدا کنم ؟»
جواب دادم :«ما باید دوکارانجام بدهیم .اول باید بفهمیم چرا دچار این احساس ناتوانی شده اید .این کار نیازمند تحلیل است و زمان می برد.ما باید برای پیدا کردن بیماری های زندگی عاطفی مان همان جست وجو و معاینه ای را انجام بدهیم که یک پزشک برای پیدا کردن بیماری جسمی انجام می دهد.این کاررا مسلماً امشب و دراین ملاقات خصوصی و کوتاه نمی توانیم انجام بدهیم .برای رسیدن به یک راه حل دائمی ممکن است
نیازبه درمان داشته باشیم.اما برای رهایی از مسئله کنونی فرمولی به شما می دهم که اگرآن را به کار ببرید مؤثرخواهد بود.
«پیشنهاد می کنم همین طور که امشب در خیابان قدم می زنید کلماتی را که به شما می دهم تکرارکنید.بعد ازاین که به رختخواب رفتید هم آنها را چندین مرتبه تکرار کنید.وقتی فردا صبح از خواب بیدار شدید سه مرتبه قبل از بیرون آمدن از تختخواب آنها را تکرار کنید.سه مرتبه ی دیگرهم فردا در طول مسیر رسیدن به قرار کاری مهمی که دارید آنها را تکرار کنید.این کلمات را با ایمان تکرارکنید و مطمئن باشید که نیرو و توان کافی برای حل و فصل کردن این مسئله را پیدا می کنید.بعداً اگرخواستید می توانید به تحلیل مسئله ی اصلی بپردازیم، اما به هرنتیجه ای که پس از آن برسیم،فرمولی که حالامی خواهم به شما بدهم می تواند عامل مهمی در بهبود نهایی تان باشد.»
جمله ای که به او دادم این بود:«هرچه خدا از من بخواهد،می توانم انجام دهم،زیرا خداقدرت انجام آن را به من می بخشد.»او با این کلمات آشنایی نداشت به همین خاطرآنها را روی کارتی برایش نوشتم وادارش کردم سه بار با صدای بلند از روی آن بخواند.
«حالا،این رهنمود را به کار ببندید.و مطمئنم که همه ی کارها درست می شود.»
سرش را بالا گرفت،یک دقیقه ساکت ایستاد بعد با شور و حرارت نسبتاً زیادی گفت:«خیلی خُب،دکتر،خیلی خُب.»
می دیدم درحالی که شانه هایش را صاف نگه داشته به درون شب قدم می گذارد.انسان بیچاره ای به نظر می رسید اما آن طور که سرو گردنش را بالا گرفته بود،نشان می داد که به همین زودی ایمان در
وجودش اثرکرده است.
بعداً برایم شرح داد که آن فرمول ساده برایش«واقعاً معجزه»کرده و اضافه کرد:«باورکردنی نیست که چند کلمه بتواند تا این اندازه به یک نفر کمک کند.»
بعدها این مرد به بررسی علل بی کفایتی اش پرداخت.تمام آن علل دراثرمشاوره ی علمی به کار بستن ایمان مذهبی برطرف شدند.درطی مشاوره یاد گرفت که ایمانش را افزایش دهد.دستورالعمل هایی به او دادند که باید انجام می داد.به تدریج به یک اعتماد به نفس محکم، پایدارومعقول دست پیدا کرد.او دائماً ازاین که حالا ثروت به جای اینکه ازاو فرارکند به طرفش جریان پیدا می کند ابرازشگفتی می کند.برخلاف گذشته شخصیت او جنبه ای مثبت پیدا کرده،به طوری که دیگرموفقیت را پس نمی زند بلکه برعکس آن را به طرف خودش جذب می کند.حالا اونسبت به توانایی هایش ازاعتماد منطقی برخوردار است.
احساس بی کفایتی علل متنوعی دارد که بسیاری از آنها در دوران کودکی ریشه دارند.
یک بارمدیری از من درباره ی مرد جوانی که می خواست درشرکتش به او ترفیع بدهد مشاوره خواست.او گفت:«اطلاعات محرمانه و مهم را نمی توانم در اختیارش بگذارم.از این بابت بسیارمتأسفم چون درغیر این صورت می توانستم او را مدیراجرایی خودم بکنم او تمام شرایط لازم را دارد فقط زیاد حرف می زند وبدون اینکه منظوری داشته باشد مطالب محرمانه و مهم را افشا می کند.»
پس از روان کاوی آن مرد جوان متوجه شدم که چون احساس بی کفایتی می کند«زیاد حرف می زند».برای جبران کردن این احساس،
تسلیم وسوسه می شود که اطلاعاتش را برای دیگران به نمایش بگذارد.
او با مردانی نشست و برخاست داشت که نسبتاً ثروتمند بودند همه ازدانشگاه فارغ التحصیل شده و عضو انجمن برادری بودند.اما این پسربا فقر بزرگ شده بود ،دانشگاه نرفته بود و به انجمنی هم تعلق نداشت.بنابراین احساس می کرد که ازمعاشرانش از لحاظ تحصیلات و پیشینه ی اجتماعی پایین تراست.برای اینکه خودش را درچشم آنها بزرگ کند واعتماد به نفسش را بالا ببرد،ضمیرنا خودآگاه،که همیشه مکانیسمی برای جبران کردن کمبود های انسان پیدا می کند،وسیله ای دراختیارش قرار می داد که خودش را بالا ببرد .
او درشرکت«خودی»به حساب می آمد.بنابراین همراه رئیسش درکنفرانس هایی شرکت می کرد که در آنها با مردان برجسته ملاقات می کرد و به گفتگوهای مهم محرمانه گوش می داد بعداً آنقدراطلاعات دست اولش را برای معاشرانش تعریف می کرد تا به دیده ی احترام به او نگاه کنند و به موقعیتش غبطه بخورند .بااین کاراعتماد به نفسش را بالا برده،عطش شناخته شدنش را سیراب می کرد.
وقتی کارفرمای او ازعلت این خصوصیت شخصیتی اش باخبرشد،ازآنجا که مرد مهربان و فهمیده ای بود،به آن مرد جوان موقعیت هایی را درشرکت نشان داد که به خاطر قابلیت هایش می توانست به آنها دست پیدا کند .همین طوربرایش توضیح داد که چطوراحساس بی کفایتی او باعث شده درمسائل محرمانه نتواند مورد اعتماد باشد.این مردجوان باشناختی که از خودش پیدا کرد و با کمک ایمان خالصانه و دعا توانست به سرمایه باارزشی برای آن شرکت تبدیل شود.او توانست نیروهای واقعی اش را آزاد کند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
چگونه از قدرت برتر کمک بگیریم
مثبت اندیشی-قسمت هفدهم
بعد از بازی گلف چهار مرد در اتاق رختکن یک باشگاه نشسته بودند.صحبت آنها از امتیازات بازی گلف به بحث از مشکلات و مسائل شخصی کشیده شد.به خصوص یکی از آنها خیلی ناامید بود.دوستانش که متوجه ناراحتی او شده بودند این بازی را ترتیب داده بودند تا ذهنش را از موقعیت دشواری که در آن گرفتار بود،منحرف کنند.امیدوار بودند که گذراندن چند ساعت در زمین گلف ذهنش را کمی آسوده کند.
حالا،همین طور که دور هم نشسته بودند توصیه های مختلفی به او می کردند.عاقبت یکی از آنها از جایش بلند شد تا از باشگاه بیرون برود.او با مشکلات آن مرد به خوبی آشنا بود چون خودش با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کرد اما برای آنها پاسخی اساسی پیدا کرده بود.چند لحظه با تردید ایستاد و بعد دستش را روی شانه ی دوستش گذاشت و گفت:«جرج،امیدوارم فکر نکنی دارم برایت موعظه می کنم.چون اصلاً موعظه نمی کنم ولی دوست دارم به تو پیشنهادی بکنم.می خواهم شیوه ای که به وسیله ی آن مشکلاتم را حل می کنم به تو بگویم.اگر از آن استفاده کنی حتماً اثرمی کند.پیشنهاد من این است:«چرا از قدرت برتر کمک نمی گیری؟»
بعد با محبت به شانه ی دوستش زد و از آن گروه جدا شد.دیگران نشستند و به حلاجی کردن پیشنهاد او پرداختند.عاقبت فرد ناامید در آن جمع آهسته گفت:«می فهمم چه می گوید.و می دانم قدرت برتر کجاست.کاش می دانستم چطور باید از آن کمک بگیرم.به این کمک خیلی احتیاج دارم.»
البته به وقت خود فهمید که چطور از آن قدرت برتر کمک بگیرد و آن وقت بود که همه چیز برای او عوض شد.حالا او مرد سالم و شادی است.
پیشنهادی که در باشگاه گلف ارائه شد واقعاً عاقلانه است.امروزه افراد بسیار زیادی ناراحت و افسرده هستند و به جایی نمی رسند و نمی توانند شرایطشان را تغییر دهند.دلیلی ندارد که چنین وضعی داشته باشند.واقعاً دلیلی ندارد.رمزکار کمک گرفتن از آن قدرت برتر است.اما چگونه؟
اجازه بدهید یکی از تجربیات شخصیم را با شما درمیان بگذارم وقتی خیلی جوان بودم مسئولیت اداره ی یک کلیسای بزرگ در منطقه ای دانشگاهی برعهده ی من گذاشته شد.بسیاری از اعضای کلیسا علاوه براینکه استاد دانشگاه بودند از افراد بانفوذ شهر نیزبه حساب می آمدند.می خواستم جواب اعتماد کسانی که چنین موقعیت برجسته ای را برایم فراهم کرده بودند بدهم و به همین خاطر خیلی سخت کار می کردم.درنتیجه به خودم زیاد فشار می آوردم.همه باید سخت کار کنند اما تلاش بیش از حد یا فشار آوردن به خود تا جایی که دیگر نتوانید کارتان را خوب انجام بدهید امتیازی محسوب نمی شود.این کار به نوعی شبیه به ضربه زدن به توپ گلف است.اگر سعی کنید توپ را محکم بزنید ضربه ی بدی خواهید زد.این موضوع در مورد شغل شما هم صدق می کند.من خسته و عصبی شده بودم و احساس ناتوانی می کردم.
یک روز تصمیم گرفتم به یکی از اساتید که دوست خوب من بود یعنی مرحوم هیو تیلرو سری بزنم.او معلم خارق العاده ای بود و همچنین ماهیگیر و شکارچی بی نظیری هم به حساب می آمد.او بیشتر اهل معاشرت با مردها بود و دوست داشت بیشتروقتش را در فضای باز بگذراند.می دانستم که اگر او را در دانشگاه پیدا نکنم حتماً برروی رودخانه مشغول ماهیگیری است.حدسم کاملاً درست بود با شنیدن صدای من به ساحل آمد و گفت:«ماهی ها دارند به قلاب دندان می زنند،بجنب.»سوار قایقش شدم و مدتی ماهی گرفتیم.
با لحنی که نشان می داد از موضوع خبر دارد پرسید:«پسرم مشکل چیست؟»به او گفتم که چقدر زیاد کار و تلاش می کنم و همین مسئله از لحاظ عصبی مرا از پا درآورده است.گفتم:«احساس ناتوانی و ناراحتی می کنم.»خندید و گفت:«شاید داری بیش ازحد تلاش می کنی.»
وقتی قایق به ساحل رسید،گفت:«با من به خانه بیا وقتی با هم به کلبه ی چوبیش رفتیم به من دستور داد:«روی آن کاناپه دراز بکش می خواهم چیزی برایت بخوانم.تا وقتی من آن قسمت را پیدا می کنم چشمانت را ببند و استراحت کن.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
دستورالعمل غلبه برناتوانی
مثبت اندیشی-قسمت دوازدهم
می گویند روزی خانمی به داروخانه رفت و خواست یک شیشه داروی روان تنی بخرد.
البته چنین دارویی در هیچ داروخانه ای پیدا نمی شود چون از آن قرص و شربت تهیه نمی کنند.اما به هرحال این دارو وجود دارد و بسیاری از ما به آن نیاز داریم .این نسخه ای است که با دعا،ایمان و تفکر پویای معنوی می توان آن را تهیه کرد.
محاسبه کرده اند که امروزه از پنجاه تا هفتادو پنج درصد مردم به دلیل تأثیر حالت های نامناسب ذهنی برساختار عاطفی و جسمی شان بیمارهستند.بنابراین دراختیارداشتن چنین دارویی بسیار اهمیت دارد.درحال حاضر بسیاری از افرادی که خودشان را پایین تر از حد متعارف سلامتی می یابند متوجه می شوند فرمولی برای سلامتی وجود دارد که علاوه بر مراقبت های پزشکی می تواند برای آنها بسیار ارزشمند باشد.
ماجرای مدیرفروش شرکتی که رئیسش او را به کلینیک ما فرستاد شیوه ای را نشان می دهد که طی آن معالجات روحانی و عاطفی می تواند نیروی از دست رفته را به انسان بازگرداند.این مدیرکه قبلاً مردی فعال و بسیارکارآمد بود،دچار ضعف در توانایی شغلی اش و انرژی شده بود.او مهارت خلاقه اش را هم از دست داده بود.پیش از این ایده هایی که در زمینه ی فروش داشت بی نظیر و برجسته بودند به زودی همکارانش متوجه شدند که توانایی او به شدت افت کرده است.او را وادار کردند به یک پزشک مراجعه کند.شرکت او را برای استراحت به آتلانتیک سیتی وپس ازآن به فلوریدا فرستاد تا شاید به وضعیت اول بازگردد.اما هیچ یک از این تعطیلات نتیجه ی مثبتی درپی نداشت.
پزشک او که از کلینیک مذهبی روانی ما خبرنداشت به رئیس شرکت توصیه کرد که آن مدیرفروش را برای مصاحبه به کلینیک ما بفرستد.رئیس شرکت از او خواست که به ما مراجعه کند؛او هم این کار را کرد،اما مشخص بود که از آمدن اصلاًراضی نیست.»
به اوگفتم:«من اگرجای شما بودم تعجب نمی کردم چون گاهی اوقات مشکل ما به حوزه ای مربوط می شود که دعا و شیوه ی درمان کتاب مقدس می تواند مؤثرباشد.»
اما او عصبانی ترشد و قصد همکاری نداشت تا اینکه عاقبت مجبورشدم به او بگویم:«می خواهم بی پرده بگویم که بهتراست با ما همکاری کنید و گرنه شما را ازشرکت اخراج می کنند.»
به تندی پرسید:«چه کسی به شما این طورگفته؟»
جواب دادم:«رئیس شما.درواقع او می گوید اگرما نتوانیم مشکل شما را حل کنیم،هرچند برایش مایه ی تأسف است،ولی مجبور می شود عذرشما را بخواهد.»
گمان کنم هرگزچنان حالتی از تعجب را در چهره ی کسی ندیده اید.زیرلب پرسید:«فکر می کنید باید چه کار کنم؟»
جواب دادم:«اغلب افراد وقتی ذهنشان از ترس ،نگرانی، فشارعصبی،کینه،احساس گناه یا ترکیبی از تمام آنها انباشته شده باشد درموقعیتی که شما هستید قرارمی گیرند.وقتی این موانع عاطفی تا حد معینی روی هم انباشته می شوند،فرد دیگرنمی تواند آنها را تحمل کند و توانش تحلیل می رود.منابع عادی قدرت عاطفی،روحی و ذهنی او مسدود می شود.بنابراین تفکر او هم به خاطر ترس احساس گناه و کینه متوقف می شود.نمی دانم شما چه مشکلی دارید ولی پیشنهاد می کنم مرا دوست دلسوز خودتان بدانید:کسی که کاملاً می توانید به او اعتماد کنید و اسرارتان را به او بگویید.»تأکید کردم که اهمیت دارد او هیچ چیز را از من پنهان نکند و ذهنش را از هرگونه احساس ترس،کینه یا گناه خالی کند.گفتم:«به شما اطمینان می دهم که مصاحبه ی ما کاملاً محرمانه باقی خواهد ماند تنها چیزی که شرکت شما می خواهد این است که شما با همان کارآیی سابق به سرکار برگردید.»
به تدریج مشکل او مشخص شد.او مرتکب چندین گناه شده بود و به همین خاطرخودش را درکلاف و سردرگمی از دروغ گرفتار کرده بود می ترسید که رازش برملاشود.ذهنش را پلیدی فرا گرفته بود و به همین خاطر دچار پریشانی شده بود.
به سختی می شد او را وادار به حرف زدن کرد زیرا او اصولاً انسان متشخصی بود و شرم و حیای زیادی داشت به او گفتم که دلیل ساکت ماندنش را می دانم اما به هرحال باید کارمان را انجام می دادیم و برای این منظور ذهنش را کاملاًخالی می کرد.
هرگز واکنش او را بعد ازتمام شدن کارمان ،فراموش نمی کنم.درحالی که ایستاده بود بدنش را کش آورد.روی انگشتان پا ایستاد ،انگشتان دستش را به طرف سقف اتاق دراز کرد و بعد نفس عمیقی کشید و گفت:«خدای من حالم خوب است.»این آشکارترین نمایش رهایی و آسودگی بود.بعد به او پیشنهاد کردم که دعا کند و از خدا بخواهد او را ببخشد و وجودش را ازآرامش و پاکی سرشار کند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
آسوده باشید تا قدرتمند شوید
نویسنده:نورمن وینسنت پیل
مترجم:اسماعیل حسینی
مثبت اندیشی-قسمت چهاردهم
«هرشب مردم ایالات متحده ی آمریکا برای اینکه راحت بخوابند به بیش از شش میلیون قرص خواب نیاز دارند.»
این جمله ی وحشتناک را چندین سال قبل از زبان صاحب یک کارخانه ی داروسازی در گردهمایی صاحبان این صنعت شنیدم.اگرچه جمله ی او برای من باورکردنی نبود اما کسانی که از اوضاع اطلاع دارند می گویند که این عدد خیلی کمتر از میزان واقعی است.
در واقع از منبع موثق دیگری هم شنیده ام که مردم آمریکا روزانه حدود دوازده میلیون قرص خواب آور مصرف می کنند.این مقدار قرص خواب آور کافی است تا ازهردوازده نفرآمریکایی یک نفر را به خواب ببرد.آمار نشان می دهد که میزان استفاده از قرص های خواب آور در سال های اخیر هزار درصد افزایش پیدا کرده است.اما به تازگی جمله ای بسیار وحشتناک تر از جمله های قبل شنیده ام.بنا به گفته ی معاون رئیس یک کارخانه ی بزرگ داروسازی،سالانه تقریباً هفت بیلیون قرص در آمریکا مصرف می شود و با این حساب میزان مصرف شبانه ی قرص های خواب آور نوزده میلیون قرص می شود.
این وضعیت بسیارتأسف انگیز است.خواب فرایندی طبیعی و نیروبخش است.هرکس پس از یک روز کار باید بتواند خواب آرامی داشته باشد اما ظاهراً مردم هنر خوابیدن را فراموش کرده اند.من فرصت خوبی برای بررسی این موضوع دارم و به شما می گویم که مردم به قدری عصبی شده اند که دیگر غیرممکن است با موعظه کردن بتوان آنها را خواب کرد.این وضعیت بسیارنگران کننده است.
یک مقام رسمی در شهر واشنگتن که عاشق اعداد و ارقام،به خصوص اعداد نجومی و حیرت انگیزاست به من گفت که سال گذشته جمعاً هفت و نیم بیلیون مورد سردرد در ایالات متحده وجود داشته است.به این ترتیب تقریباً هر نفر در سال پنجاه مرتبه سردرد گرفته است.آیا شما سهمیه ی امسالتان را دریافت کرده اید؟این مقام رسمی به من نگفت که این ارقام را از کجا به دست آورده اما مدت کوتاهی پس از گفت و گویی که با او داشتم گزارشی را خواندم که می گفت صنعت داروسازی درسال گذشته هفده میلیون پوند قرص آسپرین فروخته است.به قول نویسنده ای شاید این دوره را بتوانیم به درستی عصر آسپرین بنامیم.منبع موثقی اظهار می دارد که از هر دو تخت بیمارستانی در یکی را بیماری اشغال کرده که به دلیل ابتلا به میکروب یا بیماری جسمی یا تصادف رانندگی بستری نشده است؛بلکه به این خاطر بستری شده که نمی تواند به احساساتش نظم بدهد.
در درمانگاهی پانصد بیماربه طوردقیق مورد معاینه قرار گرفتند و مشخص شد که سیصدوهشتادوشش نفریا هفتاد وهفت درصد از آنها به دلیل مشکلات روان تنی(بیماری جسمی که تا حد زیادی به دلیل حالات روحی ناسالم به وجود می آید)بیمارشده بودند.درمانگاه دیگری در مورد تعداد زیادی از موارد زخم معده تحقیقی انجام داد و نتیجه ی تحقیق این شد که تقریباً نیمی از بیماران،نه به دلیل مشکلات جسمی بلکه به خاطر نگرانی بیش از اندازه،نفرت بیش از اندازه،احساس گناه بیش از اندازه یا فشارعصبی به این بیماری دچار شده بودند.
پزشکی در یک درمانگاه دیگرمشاهده کرد که علی رغم پیشرفت های خارق العاده ی علمی،پزشکان می توانند با استفاده از علم تنها کمتر از نیمی از بیمارانی را که به آنها مراجعه می کنند درمان کنند.او اظهار می دارد که در بسیاری از موارد،بیماران افکاربیمارذهنشان را به جسمشان برمی گردانند.درمیان این افکار بیمارگونه،نگرانی و فشارعصبی از بقیه برجسته تر هستند.
وقتی کسی به درمانگاه ما مراجعه می کند اولین مشاوری که با او ملاقات می کند یک روانشناس است که با روشی دقیق و توأم با مهربانی مشکل مراجعه کننده را بررسی می کند و به او می گوید چرا اینگونه رفتار می کند و وضعیتش چنین است.دانستن این نکته بسیار اهمیت دارد.مثلاً چرا شما تمام عمرتان از عقده ی حقارت رنج برده اید یا چرا همیشه دچار ترس هستید یا چرا کینه در دل شما جا دارد و آن را پرورش می دهید؟چرا همیشه کمرو و کم حرف بوده اید ؟چرا کارهای احمقانه می کنید یا حرف های نا به جا می زنید؟این پدیده به خودی خود اتفاق نمی افتد .دلیلی برای اینکه چرا چنین کارهایی می کنید وجود دارد و مهم ترین روز زندگی شما روزی است که عاقبت دلیل کارهایتان را کشف می کنید.شناخت خود،آغاز اصلاح خود است.
مشکلی که معمولاًبا آن مواجه می شویم،مشکل فشار عصبی است.این مشکل را تا حد زیادی می توان بیماری فراگیر مردم دانست.بانک سلطنتی کانادا مدتی پیش ماهنامه ی خبری خود را با عنوان "بیایید سرعت خود را کم کنیم"به طور کامل به این موضوع اختصاص داد.در قسمتی از این نشریه آمده است:«این خبرنامه قصد ندارد به عنوان مشاورسلامت جسمی و روانی خوانندگان عمل کند اما قصد دارد مشکلی را که مایه ی عذاب تمام افراد بزرگسال در کانادا است ازبین ببرد.»
خبرنامه ی این بانک می گوید:«ما قربانیان فشارعصبی فزاینده هستیم؛مشکل می توانیم استراحت کنیم.سیستم عصبی حساس شده ی ما دائماً تحت فشار است.تمام روز و حتی شب درحال بدو بدو هستیم.به طور کامل زندگی نمی کنیم.باید چیزی را که کارلایل«غلبه آرام روح برشرایط »می نامید دوباره به یاد بیاوریم.
وقتی یک مؤسسه ی برجسته ی بانکی توجه مشتریان را به این واقعیت جلب می کند که آنها نمی توانند از زندگی چیزی را که واقعاً می خواهند به دست بیاورند چون قربانی فشارعصبی هستند،معلوم می شود که واقعاً زمان آن فرا رسیده که فکری به حال این مشکل کنیم.
در شهر سنت پترزبورگ فلوریدا دستگاهی را در خیابان دیدم که روی آن نوشته شده بود:«فشار خون شما چقدر است؟»می توانستید سکه ای به درون دستگاه بیندازید و ازفشارخون خود با خبرشوید.وقتی می توانید با انداختن یک سکه به درون دستگاه از میزان فشارخون خود باخبرشوید معلوم می شود که بسیاری از افراد به مشکل فشار خون گرفتار هستند.
یکی از آسان ترین روش ها برای پایین آوردن فشارعصبی تمرین روش آسان گرفتن کارهاست.تمام کارهایتان را آرام تر،بدون شتاب زدگی و بدون فشار انجام بدهید.دوست خوب من برانچ ریکی،مرد مشهوردنیای بیسبال،یک بار به من گفت او هرگز ازبازیکنی که بیش از حد به خودش و دیگران فشار بیاورد استفاده نمی کند.برای اینکه بازیکنی در لیگ بزرگ بیسبال موفق شود باید در تمام حرکات و ذهن او جریانی از قدرت طبیعی وجود داشته باشد.مؤثرترین شیوه برای ضربه زدن به توپ شیوه ی بدون زور زدن است. دراین شیوه تمام عضلات قابلیت انعطاف دارند و در یک قدرت هماهنگ با هم عمل می کنند.اگر سعی کنید توپ را محکم بزنید یا پاره می شود و یا اینکه اصلاً نمی توانید به آن ضربه بزنید.این موضوع درمورد گلف،بیسبال و هر ورزش دیگری صدق می کند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
قدرت حل کردن مشکلات شخصی
مثبت اندیشی-قسمت دهم
دراین مقاله می خواهم با شما درباره ی بعضی از افراد خوشبخت که راه حل مشکلاتشان را پیدا کرده اند صحبت کنم.
آنها برنامه ی ساده اما بسیارمؤثری را دنبال کرده و به نتایج موفقیت آمیزی رسیده اند.این افراد به هیچ عنوان با شما فرق ندارند.همان مشکلات و گرفتاری هایی را داشتند که شما هم دارید اما فرمولی پیدا کردند که به آنها کمک کرد تا راه حل مسائل دشواری را که پیش رو داشتند پیدا کنند.شما نیز اگر همین فرمول را به کار ببرید می توانید به نتایج مشابه برسید.
اول،اجازه بدهید ماجرای زن و شوهری را که ازدوستان قدیمی من هستند برای شما تعریف کنم.سال ها بیل،مرد خانواده،سخت کارکرده بود تا اینکه به پایه ای رسید که با ریاست شرکت تنها یک پله فاصله داشت.قرار بود به ریاست شرکت برسد و مطمئن بود که با بازنشست شدن رئیس شرکت به آن مقام دست پیدا می کند.دلیلی وجود نداشت که انتظار او عملی نشود چون به خاطر توانایی هایش،آموزش هایی که دیده بود و تجربه ی زیادی که داشت کاملاً واجد شرایط ریاست بود.علاوه بر این متقاعد شده بود که برای این پست انتخاب خواهد شد.
به هرحال هنگام انتخاب رئیس جدید،او را کنار گذاشتند.مردی را از خارج از شرکت آوردند که آن پست را در دست بگیرد.
درست بعد ازاین اتفاق به شهر بیل وارد شدم.همسرش ،مری،واقعاً کینه جو شده بود.سرمیز شام به تلخی تمام حرف هایی را که «دوست داشت به آنها بگوید»برای ما تکرار کرد.ناامیدی شدید،احساس تحقیر شدن و سرخوردگی،او را به خشم آورده بود و او هم این خشم را پیش من و شوهرش به زبان می آورد.
برخلاف او ،بیل آرام بود.کاملاً معلوم بود که احساساتش جریحه دار شده و ناامید و سردرگم است اما با شهامت با قضیه برخورد می کرد.از آنجا که ذاتاً مرد آرامی بود تعجبی نداشت که عصبانی نشود و واکنش شدیدی نشان ندهد.مری از او می خواست که فوراً از شرکت استعفا دهد.او را تشویق می کرد که«با آنها دعوا کند و بعد استعفا بدهد.»
به نظر می رسید که بیل تمایلی به این کارنداشت.می گفت شاید بهترباشد که با رئیس جدید کنار بیاید و به هرشکل که می تواند به او کمک کند.
این شیوه ی برخورد احتمالاً بسیار سخت بود اما او سال های زیادی برای شرکت کار کرده بود و احساس می کرد در شرکت دیگری نمی تواند خوشحال و موفق باشد.به علاوه فکر می کرد در پست معاون رئیس هم هنوز می تواند برای آن شرکت مفید باشد.
بعد مری به طرف من برگشت و پرسید اگر من جای بیل بودم چه کار می کردم.به او گفتم که من هم مثل خود او بدون شک ناراحت می شدم اما سعی می کردم اجازه ندهم بذرنفرت در دلم جوانه بزند زیرا احساس دشمنی روح را آزرده می کند و روند فکری انسان را به هم می زند.
به آنها گفتم چیزی که به آن نیاز داریم راهنمایی الهی است زیرا در آن موقعیت به خردی فراتر از دانش خودمان نیازداشتیم.این مسئله چنان از لحاظ عاطفی ما را تحت تأثیر قرار داده بود که احتمالاًنمی توانستیم با آن به شکلی بی طرفانه و معقول برخورد کنیم.
بنابراین پیشنهاد کردم که چند دقیقه سکوت کنیم و درحالت دعا قرار بگیریم و افکارمان را به سمت آن کسی متمرکز کنیم که گفته است:«هر جا دو یا سه نفر به نام من جمع شوند من درمیان آنها هستم.»به آنها خاطر نشان کردم که ما سه نفر بودیم و اگرسعی می کردیم احساس کنیم که به نام او دور هم جمع شده ایم،او را در میان خودمان می یافتیم تا به ما آرامش ببخشد و چاره ی کار را به ما نشان دهد.
برای همسر بیل آسان نبود که خودش را با حالتی که پیشنهاد کردم تطبیق بدهد،اما از آنجا که به طور کلی زن باهوشی بود و قلب مهربانی داشت به ما ملحق شد.پس از چند دقیقه که به سکوت گذشت پیشنهاد کردم که دست همدیگر را بگیریم،بعد با وجود اینکه در یک رستوران عمومی نشسته بودیم آهسته دعایی خواندم.دردعایم از خدا خواستم که ما را راهنمای کند.برای بیل ومری آرامش خاطرطلب کردم و حتی یک قدم جلوتر رفتم و ازخداوند خواستم که رئیس جدید را هم شامل برکات خود بنماید.همچنین دعا کردم که بیل بتواند با مدیریت جدید همراه شود و بیش ازگذشته خدمات مفیدی به شرکت ارائه کند.
بعد از آن دعا مدتی ساکت نشستیم.عاقبت همسر بیل آهی کشید و گفت :«بله فکرمی کنم چاره ی کارهمین است.وقتی فهمیدم شما می آیید که با ما شام بخورید ترسیدم از ما بخواهید که با این قضیه با اخلاق برخورد کنیم.صادقانه بگویم از این کار خوشم نمی آمد.داشتم از عصبانیت منفجر می شدم اما حالا متوجه می شوم که شیوه ی برخورد درست با این مسئله همین است.سعی می کنم ،هرچقدر هم که سخت باشد.آن را به کار بگیرم.»لبخند بی رمقی زد اما معلوم بود دشمنی از دلش پاک شده است.
گاه گاهی ازآنها خبرمی گرفتم و می دانستم که اگرچه همه چیزمطابق میلشان پیش نمی رفت اما به تدریج با شرایط جدید خودشان را تطبیق دادند و توانستند برناامیدی و احساس نفرت غلبه کنند.
بیل به طور خصوصی به من گفت که حتی از رئیس جدید خوشش می آید و ازکارکردن با او لذت می برد.او گفت که آقای رئیس اغلب با او مشورت می کند و از قرار معلوم به او اعتماد دارد.مری هم با همسررئیس مهربان بود و در واقع آنها به بهترین شکل با هم همکاری می کردند.
دوسال بعد دوباره به شهر آنها سفر کردم و به محض ورود به آنها تلفن زدم.
مری گفت:«وای،آنقدر ذوق زده هستم که نمی توانم حرف بزنم.»
با خودم گفتم باید موضوع خیلی مهمی اتفاق افتاده باشد که او را اینقدرذوق زده کرده است.
بدون توجه به حرف من فریاد زد:«وای،شگفت انگیزترین چیزممکن اتفاق افتاده،شرکت دیگری رئیس بیل را استخدام کرده و به همین خاطر از شرکت ما خواهد رفت و پست بالاتری خواهد گرفت.»بعد مری از من پرسید:«خُب چه حدسی می زنی؟همین حالا به بیل اطلاع دادند که از این به بعد رئیس شرکت است.فوراً پیش ما بیایید تا هرسه نفر با هم شکرگذاری کنیم.»
وقتی درکنارهم نشستیم بیل گفت:«می دانید ،دارم می فهم که مذهب مسیحیت اصلاً جنبه تئوری ندارد.ما یک مشکل را برطبق اصول مشخص معنوی و علمی حل کردیم .وقتی فکرمی کنم اگراین مشکل را برطبقفرمولی که درآموزش های دینی بود حل نکرده بودیم و می خواستیم به شیوه ی خودمان آن را حل کنیم ،تنم به لرزه می افتد.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
من به شکست اعتقاد ندارم
مثبت اندیشی-قسمت هشتم
اگرشما به شکست فکرمی کنید،توصیه می کنم خودتان را از شرچنین افکاری رها کنید چون همین طورکه به شکست فکر می کنید ممکن است آن را به طرف خود جذب کنید.
می خواهم با شما درباره ی افرادی صحبت کنم که این اصل را عملی کرده اند و به نتایج درخشان رسیده اند.همچنین می خواهم درباره ی روش ها و فرمول هایی صحبت کنم که این افراد برای رسیدن به موفقیت ازآنها استفاده کرده اند.اگرسرگذشت آنها را به دقت وبا فکر بخوانید و مثل آنها ایمان داشته باشید مثبت فکرکنید و به این روش ها عمل کنید شما هم می توانید برشکست که درحال حاضر اجتناب ناپذیر به نظر می رسد غلبه کنید.
امیدوارم شما مانند آقای"مانع تراش"که داستانش را برای من تعریف کردند نباشید.این اسم را روی او گذاشته بودند چون هرپیشنهادی که ارائه می شد ذهن او بلافاصله به سراغ تمام موانع ممکن در رابطه با آن پیشنهاد می رفت.اما عاقبت حریف آقای"مانع تراش "از راه رسید و به او کمک کرد تا نگرش منفی اش را عوض کند.ماجرا از این قرار بود:
مدیران شرکت آقای "مانع تراش "پروژه ای را دردست بررسی داشتند که مخارج قابل ملاحظه،خطرات مسلم و همین طورموفقیت های احتمالی چشمگیری دربرداشت.هنگام بحث و گفت و گو درباره ی این پروژه آقای "مانع تراش"با لحن علمی گفت:«لطفاً یک دقیقه اجازه بدهید.بیایید موانع موجود را هم درنظربگیریم.»(توجه داشته باشید افرادی که مثل آقای "مانع تراش"هستند،عاقلانه رفتارمی کنند و شاید با این رفتار روی احساس تردید درونی شان سرپوش می گذارند .)
مرد دیگری هم درجلسه حاضربود که خیلی کم حرف می زد همکارانش به خاطر توانایی و موقعیت هایش و شخصیت استوار و تزلزل ناپذیرش به او احترام می گذاشتند.او فوراً شروع به صحبت کرد و گفت :«چرا تو در این پیشنهاد فقط موانع را می بینی و آنها را بزرگ می کنی؟چرا فرصت ها را نمی بینی؟»
آقای "مانع تراش"گفت:«چون برای عاقلانه تصمیم گرفتن آدم باید همیشه واقع بین باشد واین یک واقعیت است که موانع مشخصی برسرراه این پیشنهاد وجود دارد.ممکن است بپرسیم شما درباره ی این موانع چه فکر می کنید ؟»
مرد دیگربا اطمینان جواب داد:«درباره ی این موانع چه فکر می کنم؟خُب من فقط آنها را از سرراه برمی دارم و بعد فراموششان می کنم.»
آقای "مانع تراش"گفت:«این کاردرحرف آسان است.می گویی آنها را از سر راه بر می داری و فراموششان می کنی.ممکن است بپرسم آیا روشی برای ازسرراه برداشتن و فراموش کردن این موانع داری که ما هنوز آن را کشف نکرده ایم؟»
لبخندی به آرامی روی صورت مرد دیگرنقش بست.او گفت:«پسرم،من تمام عمرم را صرف از سِرراه برداشتن موانع کرده ام و هنوز با مانعی رو به رو نشده ام که نتوان آن را از سرراه برداشت به شرط آنکه ایمان و دل و جرأت کافی داشته باشی و بخواهی کارکنی.حالا که می خواهی بدانی چطور این کار را می کنم،نشانت می دهم.»
بعد دستش را درون جیبش کرد وکیف بغلی اش را در آورد.کارتی در آن دیده می شد که روی آن کلماتی نوشته شده بود.کیف را به آن طرف میزهل داد وگفت:«بیا پسرم.این را بخوان.این فرمول من است.برای من عذر وبهانه نیاور که فرمول من عملی نیست چون تجربه به من یاد داده که عملی است.»
آقای "مانع تراش"کیف بغلی را از روی میز برداشت ودرحالی که صورتش حالت عجیبی پیدا کرده بود آن کلمات را برای خودش خواند.
صاحب کیف با اصرارگفت :«آنها را با صدای بلند بخوان.»
این جمله ای است که آقای "مانع تراش "با صدای آهسته و تردید آمیزی خواند:«من می توانم با کمک خداوند که به من قدرت می دهد تمام کارها را انجام بدهم.»
صاحب کیف آن را درجیبش گذاشت و گفت:«من سال های زیادی زندگی کرده و مشکلات زیادی دیده ام اما این کلمات قدرت دارند-قدرت واقعی - و با آنها می توانید هرمانعی را از سرراه بردارید.»
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
چگونه همیشه پرانرژی باشیم
مثبت اندیشی-قسمت سوم
یک توپ پرتاب کن بیسبال که درلیگ اصلی بازی می کرد یک بارباید در دمای هوای بالاتر ازسی و هشت درجه مسابقه می داد.دراثر تلاش آن روز بعد ازظهر،نیم کیلو وزن کم کرد در مرحله ای از بازی انرژی اش افت کرد .روش او باز گرداندن انرژی منحصر به فرد بود.او فقط این جمله را چندبار تکرار کرد:«اما آنانی که به خدا امید بسته اند نیروی تازه می یابند مانند عقاب اوج می گیرند،می دوند و خسته نمی شوند،راه می روند و ناتوان نمی گردند»
فرانک هیلر،همان توپ پرتاب کنی که این کار را تجربه کرده بود گفت که بلند تکرار کردن این جمله درمنطقه ی پرتاپ توپ واقعاً باعث تجدید نیروی او شده بود؛به طوری که توانسته بود مسابقه را به پایان ببرد و باز هم انرژی داشته باشد.او روش کارش را این طور توضیح داد:«من فکری را از ذهنم گذراندم که انرژی زیادی تولید می کرد.»
اینکه فکر کنیم چه احساسی داریم تأثیرآشکاری براحساس واقعی ما دارد.اگر ذهنتان به شما بگوید خسته هستید،مکانیسم بدن شما،اعصاب و عضلاتتان این واقعیت را می پذیرند اگر ذهن شما به طور جدی به موضوعی علاقمند باشد می توانید تا هر وقت که بخواهید به فعالیتی که به آن موضوع مربوط می شود ادامه دهید.مذهب از طریق افکارما عمل می کند.درواقع مذهب نظام انضباط فکری است.فراهم کردن اندیشه های مذهبی برای ذهن می تواند انرژی شما را افزایش دهد.به شما کمک کند تا با القای این فکر که ازحمایت کافی و منابع قدر ت برخوردار هستید فعالیت چشمگیری داشته باشید.
یکی از دوستانم درکانتیکات زندگی می کند.او که مردی فعال و سرشار از نیروی حیات و قدرت هست می گوید که مرتب به کلیسا می رود تا "باطری هایش را شارژ کند".تصورش از رفتن به کلیسا درست است.خداوند منبع انرژی است:او منبع انرژی در دنیا است،انرژی الکتریکی و انرژی معنوی!در واقع تمام صورت های انرژی از خالق یکتا سرچشمه می گیرند.کتابهای مقدس براین نکته تأکید می کنند:«او به خستگان نیرو می بخشد و به ضعیفان قدرت عطا می کند.»
ارتباط با خداوند در درون ما جریانی از همان نوعِ انرژی به وجود می آورد که جهان را دوباره می سازد و هرسال فصل بهار را تازه می کند.هنگامی که از طریق فرایندهای فکری مان در ارتباط معنوی با خداوند قرار می گیریم،انرژی الهی در درون شخصیت ما جریان پیدامی کند.وقتی ارتباط با انرژی الهی قطع می شود شخصیت فرد به تدریج از لحاظ جسمی،ذهنی و روحی تحلیل می رود.یک ساعت الکتریکی که به منبع انرژی متصل است از کار نمی ایستد و تا بی نهایت،زمان دقیق را نشان می دهد.آن را از برق بکشید،می بینید که از کار می افتد.چون ارتباطش را با نیرویی که درجهان جریان دارد از دست داده است.به طورکلی،این فرایند در تجربه ی انسانی نیز،البته به شکلی غیرمکانیکی،عمل می کند.
سال ها پیش دریک سخنرانی شرکت کردم،سخنران درحضور جمع بی شمار حاضران ادعا می کرد که در طی سی سال گذشته هرگزخسته نشده است.گفت که سی سال قبل تجربه ای معنوی داشته و با تسلیم نفس با نیروی الهی ارتباط برقرار کرده است.از آن زمان به بعد از قدرت کافی برای انجام تمام فعالیت هایش برخوردار شده و فعالیت های چشمگیری انجام داده است.او چنان به وضوح تعالیمش را شرح می داد که تمام افرادی که درآن اجتماع بزرگ حضور داشتند تحت تأثیر قرارگرفتند.
تجربه ی او برای من نشانه ی آشکاری از این واقعیت بود که در ضمیر خودآگاهمان می توانیم ازمنبعی از نیروی بی حد وحصراستفاده کنیم و هرگز دچار تحلیل رفتن انرژی نشویم.سال هاست که نظریات آن سخنران و افراد دیگر را مطالعه کرده و مورد آزمایش قرارداده ام.حالا براین باورم که اگر اصول مذهبی به طورعلمی مورد استفاده قراربگیرد می تواند جریانی مستمر ازانرژی را در ذهن و بدن انسان به وجود بیاورد.
نتایج بررسی های مرا پزشک مشهوری نیزکه با هم وضعیت دوست مشترکی را مورد مشاهده قرارداده بودیم تأیید کرد.این مرد که مسئولیت های اجتماعی سنگینی برعهده داشت بی وقفه از صبح تا شب کار می کرد اما به نظر می رسید که همیشه می تواند مسئولیت های جدیدی را برعهده بگیرد.او می دانست چطورکارش را به راحتی و به طورمؤثرانجام بدهد.
به آن پزشک گفتم که امیدوارم این مرد با چنان شدت زیادی کارنکند که باعث درهم ریختگی عصبی او بشود.سرش را تکان داد و گفت:«من که دکترش هستم فکرنمی کنم او درمعرض خطر از پا درآمدن باشد.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
عصبانیت و بی قراری را رها کنید
مثبت اندیشی-قسمت ششم
بسیاری از افراد انرژی و قدرتشان را با عصبانیت و بی قراری هدرمی دهند و درنتیجه زندگی را به خودشان سخت می کنند.
آیا شما هم عصبانی می شوید و بی قرار هستید؟اگراین طوراست در این مقاله وضعیت خودتان را به خوبی خواهید دید.کلمه ی عصبانیت به معنی جوشیدن،منفجرشدن،بخارشدن،آزرده شدن،پریشان شدن و برآشفته شدن است.کلمه ی بی قراری هم به خودی خود کاملاًگویاست و ما را به یاد کودک مریضی دردل شب می اندازد که ناله و زاری می کند و گریه هایش هرگز قطع نمی شود.با اینکه بی قراری کلمه ای بچه گانه است اما واکنش عاطفی بسیاری از افراد بزرگسال را به خوبی توصیف می کند.
اگر قراراست برای خوب زندگی کردن انرژی کافی داشته باشیم باید دست ازعصبانیت و بی قراری برداریم و آرامش پیدا کنیم.چطورمی توانیم این کار را انجام بدهیم؟
اولین قدم این است که سرعت یا حداقل شتاب خود را کاهش بدهیم.
متأسفانه تشخیص نمی دهیم که امروزه زندگی ما تا چه حد شتاب پیدا کرده و با چه سرعتی خودمان را به جلو می رانیم.بسیاری از افراد دراثر این سرعت سلامت جسمی خود را به خطر می اندازند و بدتر از آن اینکه ذهن و روحشان را نیز متلاشی می کنند.ممکن است فردی از لحاظ جسمی زندگی آرامی داشته باشد اما از لحاظ عاطفی زندگی پرشتابی داشته باشد.از این نظر حتی کسی که دچارمعلولیت شده ممکن است زندگی پرشتابی داشته باشد.سرعت زندگی را ماهیت افکارما تعیین می کند.وقتی ذهن ما با آشفتگی از یک نگرش به نگرش دیگر می پرد،تب آلود می شود،درنتیجه شخص بد اخلاق و کم حوصله می شود.اگر می خواهید ازتأثیر مخرب تحریکات و هیجانات زندگی امروزی دائماً درعذاب نباشید باید شتاب زندگی تان را کاهش دهید .تحریک پذیری بیش ازحد دربدن ما سم تولید می کند و موجب بیماری عاطفی می شود.خستگی نوعی احساس سرخوردگی به وجود می آورد.به طوری که ما به خاطر همه چیز ازمشکلات خصوصیمان گرفته تا وضعیت کشور و حتی تمام دنیا عصبانی می شویم و بی قراری می کنیم.ازشما می پرسم،وقتی این آشفتگی عاطفی تا این حد برجسم ما اثرمی گذارد پس تأثیرآن برآن جوهر درونی شخصیت ما که به آن روح می گوییم چه خواهد بود ؟اگرشتاب زندگی ما به همین ترتیب افزایش پیدا کند،غیرممکن است به آرامش روحی برسیم .
از لحاظی نسل ما نسل بدبختی است .به خصوص درشهرهای بزرگ به دلیل اثر منفی فشارعصبی،هیجان مصنوعی و سر وصدا بدبختی بیشتری به چشم می خورد.اما این بیماری به مناطق روستایی هم منتقل می شود زیرا امواج هوا فشارعصبی را انتقال می دهد.
خانمی که سن و سالی از او گذشته بود در این باره نکته ای گفت که برایم بسیار جالب بود او گفت:«این روزها مردم روز به روز زندگی می کنند.»این اظهارنظرگویای فشار،مسئولیت ها و تنش های زندگی روزمره است.
آدم از خودش می پرسد شاید نسل جدید چنان به فشار عصبی خو گرفته باشد که در نبود آن احساس ناراحتی کنند.آنها با سکوت عمیق جنگل ها و دره ها که برای اجداد ماآشکار بود،کاملاًغریبه هستند سرعت زندگی آنها چنان زیاد است که دربسیاری از موارد نمی توانند از منابع سکوت و آرامش که این دنیا به آنها تقدیم می کند استفاده کنند.
دربعد ازظهر یک روز تابستان من و همسرم برای قدم زدن به جنگل رفتیم .این جنگل درمنطقه ی زیبایی به نام دریاچه ی موهانک و دریکی از زیباترین پارک های طبیعی واقع شده و هفت هزار و پانصد هکتار دامنه ی کوه بکر و دست نخورده را دربرمی گیرد.درمیان آن جنگل دریاچه ای مثل جواهرمی درخشد.هزاران سال پیش بالا آمدگی زمین این صخره های کاملاًعمودی را به وجود آورده است.شما ازجنگل بیرون می آیید وبرروی بلندی با شکوهی قرارمی گیرید وبه دره های پهناوری که درمیان تپه هاآرمیده اند چشم می دوزید.دره هایی که به قدمت خورشید هستند.این جنگل ها،کوه ها ودره ها منظره ای را به وجود می آورند که مسلماً می تواند گوشه ی دنجی برای فرارکردن ازآشفتگی این دنیا باشد.
درآن بعد ازظهربا همسرم در زیررگبار بهاری و آفتاب قدم می زدیم.حسابی خیس شده بودیم واین موضوع داشت ما را کمی نگران می کرد.چون اتوی لباس هایمان خراب شده بود.بعد به همدیگرگفتیم که هیچ آدمی تاکنون به خاطر خیس شدن از باران پاک ،صدمه ندیده است.گفتیم وقتی قطرات باران به صورت آدم برخورد می کند احساس خنکی وتازگی به آدم می دهد ودیگراینکه همیشه می توان زیرآفتاب نشست و خود را خشک کرد.درزیر درختان قدم زدیم و صحبت کردیم وبعد ساکت شدیم.
داشتیم عمیقاً به سکوت طبیعت گوش می کردیم.جنگل هیچ وقت به معنی دقیق کلمه ساکت نیست.همیشه فعالیت عظیمی درآن جریان دارد اما با وجود گستردگی عملکردش هرگزصدای گوش خراشی تولید نمی کند.
صداهای طبیعت آرام وآهنگین هستند.
درآن بعد ازظهرزیبا طبیعت سکوت آرامش بخشش را برسر ما گسترده بودو واقعاًاحساس می کردیم که فشارعصبی دارد از وجودمان خارج می شود.
درست همان وقت که افسون جنگل داشت برما اثر می کرد صدای ضعیف چیزی که مردم به آن موسیقی می گویند به گوش ما رسید.
موسیقی پرسروصدا وعصبی کننده ای بود.بلافاصله سه جوان از درون جنگل بیرون آمدند.نفر آخر داشت رادیوی قابل ِحملی را به زور با خودش می آورد.آن سه جوان شهری برای قدم زدن به جنگل آمده بودند ومتأسفانه سروصدای شهررا هم با خودشان آورده بودند.وقتی ایستادند و با هم صحبت کردیم معلوم شد که جوان های خوبی هستند .به نظرم رسید که از آنها بخواهم صدای آن وسیله را قطع کنند وبه موسیقی جنگل گوش دهند اما احساس کردم کارمن نیست به آنها آموزش بدهم و عاقبت به راه خودشان رفتند.
با همسرم درباره ی ضرری که آن جوان ها به خودشان می زنند صحبت کردیم.ازخودمان پرسیدیم چطورمی توانند ازمیان این همه آرامش عبورکنند وبه موسیقی جنگل که به اندازه ی خود دنیا قدمت دارد گوش ندهند.آهنگی که انسان هرگزنتوانسته است مانند آن را بسازد؛آواز باد در میان درختان ،نغمه ی دلنشین پرندگان که با تمام وجود آواز می خوانند و موسیقی تمام آسمان ها.
هنوز اینها را می توان درخارج از شهر ،درجنگل ها و دشت ها ،در دره ها،در کوهستان های با شکوه و درجایی که امواج اقیانوس به ساحل های شنی نرم می خورند پیدا کرد.باید خودمان را ازقدرت شفا دهنده ی طبیعت محروم نکنیم.اگرانتظار داریم از برکت آرامش درزندگی مان برخوردار شویم باید به طوردائم خودمان را به سکوت مقید کنیم.یک روز پاییزی من و همسرم عازم ماساچوست بودیم تا پسرمان را در دانشگاه محل تحصیلش ببینیم.به او گفتیم که ساعت یازده صبح می رسیم و ازاین همه وقت شناسی احساس غرور می کردیم.اما چون کمی ازبرنامه عقب افتاده بودیم با سرعت وحشتناکی در میان مناظرزیبای پاییزی رانندگی می کردیم .همسرم گفت :«نورمن ،دامنه ی آن تپه ی زیبارا دیدی؟
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » فروید ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 5:36 عصر )
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.